خاله ی سحر( یکی از دوستام) سالها آمریکا زندگی میکرد و یه مدته اومده اینجا پیشسحر و میخواد
اینجا بمونه و ماهم خیلی خوشحال چون واقعا خانوم دوست داشتنی هست و به همه
خانوما بچشم دخترش نیگاه میکنه از اون خانومایی که همش دوست داره کمک کنه
به همه مثلا مهمون من بودن خودش تلفن زد که اگه کاری داری من بیکارم برات
میکنم و بعد هم که من نه و نوه کردم گفت حداقل پسرت رو بیار من نگهش میدارم
و باخودمون میاریمش. همه ی ما هم مثلسحر بهش میگیم خاله اونم خیلی لذت
میبره ولی یه غم عمیق تو چهره ی مهربونش موج میزنه. یه بار من سوال کردم که
بچه ندارین که دیدم چشاش انداخت پایین
خاله خیلی سختی کشیده بود اما بازم جوون به نظر می رسید به قول بچه ها مثل غالی کرمون
اگه در قسمت نظرات اعلام کنید بقیه داستان را نیز تعریف میکنیم امروز تا همین جا بسه
سورپرایز بزرگ ، 6 میلیون بزن تو جیب مبارک